تنها پناهِ این دلِ رسوا و ویرانم شدی
در روزگارِ سخت من آرامشِ جانم شدی
دنیای این شوریده را یک شکل دیگر کرده ای
مثل بهاری نو پس از فصلِ زمستانم شدی
من بنده ی دیوانه ی چشمان زیبایت شدم
باور کن این احساس را، تو دین و ایمانم شدی
یک جور دیگر قصه ی لیلی و مجنون ساختی
وقتی که در آغوش من مست و پریشانم شدی
با گرمی دستان تو آرام می گیرد دلم
تنها پناهِ این دلِ رسوا و ویرانم شدی
شاعر : مهدی ملکی الف
منبع
درباره این سایت